خاطرم هست که از دوران دبیرستان، دفترچههایی داشتهام. دفترچههای مینیاتوریِ بسیار کوچک با پانچهایی طرحدار. از آن پانچهایی که جای دایره، ردپا پانچ میکند. این دفترچهها مخصوص تصمیم است. تصمیماتی از آن دست که " از این تاریخ تا آن تاریخ دیگر فلان کار را انجام نمیدهم". این فلان کارها هم معمولا کارهایی اساسی نیست، بلکه بیشتر کارهایی جزئی است؛ مثل آنکه دیگر به فلان دوست زنگ نمیزنم، بلکه تنها پیام میدهم. هربار که بتوانم دربرابر میلم برای انجام آن کار غلبه کنم، یک ردپا را پانچ میکنم و بسته به دشواری انجام ندادن آن کار، به تعداد ردپاها جایزه تعیین میکنم. ام
سال، سال این دفترچهها بود. پارسال در همین ایام در اینجا نوشتم که نوعی بدبینیِ ماحصلِ تجارب تلخ در من خانه کرده است. این بود که در راستای مراقبتِ هرچه بیشتر از خودم، بیش از هرزمانی به این دفترچهها رجوع میکردم و تصمیمات سلبی برای زندگیم میگرفتم. نیاز به برآیند واقعی تواناییهایم داشتم؛ که اگر تصمیمی بگیرم و آن را حقیقتاً بخواهم تا کجا میتوانم آن را مراعات و مراقبت کنم و کجاست که به مرزهای خودم برمیخورم. ثمرۀ چنین نظارتی در کلیت آن، این بود که پایم را روی زمین بند میکرد.حالا که سال جدید آمده است، برگشتهام و دفترچههایم را نگاه میکنم. به ردپاهای کوتاه یا طولانیش. به اینکه این دفترچهها از کجا آمدند و از آن من شدند؟ چهبسا از آنجا که تصمیم گرفتم مراقبتی از خود کنم. اما هر مراقبتی گنجی را پیش میکشد. گنج درون من چه بود؟ چه چیزی نیاز به مراقبتی داشت؟ نیاز به آنکه در هرجایی به هر شکلی خرج نشود؟ شور و انرژی حیاتی بیپایان، یا آنچه دکتر آن را بیشفعالیِ درمان نشده مینامید. امسال بیش از هر سالی این ویژگی به چشمم آمد و توانست آخرین پست 1396...
ما را در سایت آخرین پست 1396 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : samirarezaeephilosophyut بازدید : 120 تاريخ : سه شنبه 21 تير 1401 ساعت: 23:11